نویسنده: تد بنتون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
 

Ecology
اصطلاح بوم‌شناسی مانند واژه‌ی «economic» از oikos یونانی به معنای «خانه» گرفته شده است. معنای مدرن این واژه را عموماً به ارنست هکل، زیست‌شناس تکامل‌گرای آلمانی در قرن نوزدهم، نسبت می‌دهند. ولی این مفهوم پیش از آن هم در ایده‌ی قرن هجده‌می ‌«اقتصاد طبیعت» وجود داشت. بر اساس این ایده، به هر یک از گونه‌های زیستی در طبیعت جایی مناسب، غذایی خاص، قلمرویی جفرافیایی و جمعیتی داده شده است که در الگوی هماهنگ وابستگی متقابل گونه‌های مختلف قرار می‌گیرد. شناسایی پدیده‌ی انقراض، در قرن نوزدهم موجب تضعیف ایده‌ی طرح خدایی و هماهنگی عقلانی شد، در حالی که مفهوم انتخاب طبیعی داروین بر پایه‌ی فرض مبارزه‌ی رقابتی برای بقا هم در میان جانداران و هم بین جاندار و شرایط مادی زندگی استوار بود. با این حال، ایده‌ی اقتصاد هماهنگ طبیعت در نظریه‌ی داروین یکسره از بین نرفت، چون سازوکار انتخاب طبیعی موجب سازگاری و تناسب بهتری میان جانداران و شرایط زندگی‌شان می‌شد. با این که داروین و سایر زیست‌شناسان تکامل‌گرای قرن نوزدهم تحقیقات مفصل و دقیقی درباره‌ی روابط میان گونه‌های وابسته به یکدیگر انجام دادند (تحقیقات خود داروین درباره‌ی گرده‌افشانی گیاهان توسط حشرات مثال مشهوری از همین تحقیقات است)، تا دهه 1890 تلاش چندانی برای ادغام نظام‌مند این تحقیقات در قالب یک رشته‌ی تخصصی صورت نگرفت.
پیشگا‌می ‌وارمینگ، شیمپر و دیگران در تلفیق جفرافیای گیاهی با فیزیولوژی موجب توجه به بوم‌شناسی پوشش‌های گیاهی و توالی آن‌ها در طول زمان شد. نخستین تحقیق‌ها درباره بوم‌شناسی گیاهی شامل تحقیقات بوم‌شناختی چمن‌زارها توسط گروه‌هایی که در نبراسکا و شیکاگو در امریکا کار می‌کردند و بوم‌شناسی گیاهی تانسلی در بریتانیا می‌شد. به رغم آن که بوم‌شناسی فیزیولوژیک جانوری خیلی زود یعنی در 1881 به دست زمپر آلمانی پایه‌گذاری شد، و حتی پیش از او به گرده‌افشانی حشرات توجه شده بود، رشد و توسعه‌ی کلی بوم‌شناسی جانوری آهسته‌تر از بوم‌شناسی گیاهی صورت پذیرفت. تشخیص وجود الگوهای کم و بیش پایدار رابطه میان جمعیت‌های انوع گوناگون جانوران وگیاهان، همراه با شرایط بوم‌شناختی، مکانی و اقلیمی، ایجاب می‌کرد که رویکردی کلیت‌گرا در مطالعات میدانی و تبیین‌های نظری اتخاذ شود. از مفهوم مناقشه برانگیز کلمنت که اکوسیستم را «ابر ارگانیسم» (ابر جاندار) تصور می‌کرد اکنون در بوم‌شناسی علمی‌حمایت نمی‌شود، ولی شکل‌های گوناگون رهیافت‌های کلیت‌گرای «سیستم ها» هم چنان مورد توجه است. بوم‌شناسی مدرن عمدتاً با چرخه مواد غذایی در اکوسیستم‌ها و الگوهای جریان یافتن و مبادله انرژی سروکار دارد. «کارکردهای» گروه‌های مختلف جانداران در یک اکوسیستم به کمک استعاره‌ی اقتصادی _ «تولیدکنندگان» (عمدتاً گیاهان سبز)، مصرف کنندگان (گیاه‌خواران و گوشت‌خواران) و تجزیه‌کننده‌ها (عمدتاً میکرو ارگانیسم‌ها یا جانداران ذره‌بینی) _ طبقه‌بندی می‌شود و این نوع طبقه‌بندی براساس استعاره‌های اقتصادی همخوانی آشکاری با مفهوم قدیمی‌تر «اقتصاد طبیعت» دارد. این مطلب که اکوسیستم‌های مختلف به یکدیگر وابسته‌اند روز به روز بیش‌تر تأیید و تصدیق شده است. تلفیق مفهوم بیوسفر (کلیت همه‌ی موجودات زنده‌ی زمین) با مفهوم اکوسیستم (Cole, 1958) و حاصل این تلفیق که مفهوم «اکوسفر» است اهمیت بنیادینی برای تفکر اجتماعی معاصر درباره‌ی اکولوژی انسانی داشته است. مفهوم اکوسفر به این معناست که کره‌ی زمین نظام جهانی به غایت پیچیده‌ای از اکوسیستم‌ها است. این مفهوم پایه و اساسی است برای مطالعه‌ی فعالیت اجتماعی و اقتصادی بشر از منظر شرایط و تأثیرات بوم‌شناختی و جهانی آن.
تأکیدهایی که در قرن هجدهم و نوزدهم بر «انعطاف‌پذیری» و «کمال‌پذیری» انسان می‌شد، بر تأثیر مفاهیم اکولوژیک بر تفکر اجتماعی و سیاسی اروپا مهر تأیید می‌زد. مونتسکیو نقش مهمی‌ برای عوامل اقلیمی ‌و جغرافیایی در ایجاد تنوع اجتماعی و فرهنگی شکل‌های حکومت قائل بود، در حالی که مالتوس اندیشه‌ی‌ کمبود وسایل تأمین معاش را که به «قوّت» رشد جمعیت بستگی داشت، به عنوان اسلحه‌ای علیه طرفداران تغییرات اجتماعی رادیکال به کار می‌برد. صنعت‌گرایی غربی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم امواج پی در پی غم غربتی رمانتیک را در حسرت از دست رفتن هماهنگی با طبیعت پدید آورد و بسیاری از نویسندگان سوسیالیست معتقد بودند که دگرگون شدن رابطه‌ی انسان با طبیعت یکی از محورهای اصلی آینده‌ی پسا سرمایه‌داری است.
سنت‌های غالب تفکر اجتماعی غرب در قرن بیستم بر پایه‌ی تقابل دوتایی میان طبیعت و جامعه یا فرهنگ بنا شده است. اما این سنت‌های فکری برای مقاومت در برابر داروینیسم اجتماعی و سایر شکل‌های جبرگرایی زیست‌شناختی، به ناچار از مواجهه سازنده و ثمربخش با پیشرفت‌های جدیدتر علوم‌زیستی، خصوصاً بوم‌شناسی، محروم شدند. یکی از اولین استثناهای مهم، جامعه‌شناسی مکتب شیکاگو در دهه‌های 1920 و 1930 بود. خصوصاً، کارهای پارک و برجس بر پایه‌ی فرض تضاد میان نیروهایی بود که در زندگی اجتماعی، مستقل از آگاهی و عاملیت کنشگران اجتماعی و مستقل از اهمیت و معنایی که کنشگران به این نیروها و فرایندها می‌دهند، عمل می‌کنند. پارک و برجس، با استفاده از آثار وارمینگ و کلمنتس در بوم‌شناسی گیاهی و پیشگام برجسته‌ی اکولوژی حیوانی، سی. التون، اساسی‌ترین نیروهای اجتماعی را نیروهای «اکولوژیک» قلمداد می‌کردند. این تشبیه اکولوژی گیاهی و حیوانی به ابعاد ناآگاهانه زندگی اجتماعی انسان، بیش از هر جا در حوزه‌ی جامعه‌شناسی شهری پرورانده و به کار گرفته شد، یعنی جایی که پارک و برجس به تحلیل آثار و نتایج رقابت افراد وگروه‌ها بر سر منابع کمیاب، و فشارهای «انتخابی» ناشی از این رقابت، و سازگاری و تنوع یافتن کارها پرداختند. تحول در توزیع و الگوهای «توالی» زمانی گروه‌های قومی، خرده فرهنگ‌ها، فعالیت‌های تخصصی و غیره میان نواحی طبیعی جغرافیایی یا «ناحیه‌ها»ی شهری با این معیار قابل درک بود.
صرفاً در دهه‌ی 1960 بود که کاربردهای مستقیم و تحت‌اللفظی مفاهیم بوم‌شناختی در زندگی اجتماعی انسان جای کاربردهای استعاری را گرفت که این امر نتیجه‌ی جهانی شدن دیدگاه بوم‌شناختی در قالب مفهوم «اکوسفر» بود. هشدارهای تکان‌دهنده‌ی پل ارلیش و ادوارد گلاسمیت، نویسندگان حد و مرزهای رشد، و سایر نویسندگان اواخر دهه‌ی 1960 و اوایل دهه‌ی 1970 که از «لحظه محتوم نیستی» سخن می‌گفتند حاصل تلاش برای پیش‌بینی روندهای جهانی جمعیت، آلودگی و اتمام منابع در آینده و نیز تشخیص محدودیت «ظرفیت تحمل» جهان بود.
نخستین موج «سیاست اکولوژیک» که گاهی به غلط «نومالتوس‌گرایی» نامیده می‌شد، به زودی جای خود را به تلاش‌های متعددی داد که برای ادغام کردن دیدگاه بوم‌شناختی در نظریه‌ی سیاسی و اجتماعی صورت می‌گرفت. کامنر، گورژ و دیگران سعی داشتند نقد مارکس از سرمایه‌داری را بر اساس پیامدهای ویرانگر سرمایه‌داری برای محیط زیست بازسازی کنند، درحالی که فمینیست‌هایی همچون مرچنت، دانش مدرن و پدر‌سالاری و تخریب محیط زیست را به هم مربوط می‌دانستند و سنت جداگانه‌ای را بنیاد نهادند که
«اکوفمینیسم» نامیده می‌شود. در فلسفه‌ی اجتماعی زیست محیطی، تمایزی قائل می‌شوند میان بوم‌شناسی «سطحی» و «ژرف» (Naess, 1989). در بوم‌شناسی سطحی، نگرانی درباره‌ی محیط زیست مبتنی است بر بازشناسی آگاهانه‌ی اهمیت آن برای رفاه بشری، درحالی که در بوم‌شناسی ژرف به محیط زیست ارزش ذاتی داده می‌شود که کاملاً مستقل از علایق و منافع خاص بشری است. آن جنبش‌های اجتماعی که ارتجاعی و مردم ستیز خوانده می‌شوند ممکن است به بوم‌شناسی ژرف مربوط باشند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول